از اتفاقاتی که با مسلمانان داشتید , برای خانواده خبر نمی آوردید ؟

 در آن منطقه از هندوستان که برای کشاورزی زندگی می کردیم , فقط من بودم و پدر بزرگم .  منزل اصلی ما یک کیلومتر دورتر قرار داشت  , بنابراین کسی نبود که برایش تعریف کنم

مطالبی که آن خانم پیرامون اهل البیت (ع) برایم توضیح داد , خیلی جذاب بود . با خودم فکر می کردم ,آیا چنین کسانی در دنیا وجود داشتند ؟ هر مطلب که آن خانم می گفت در دفتری می نوشتم .

آقای چاندرا چیزی از آن مطالب یادتان هست ؟

بله از امام حسین (ع) و کربلا خیلی می گفتند مخصوصا آن داستانی که امام حسین (ع)  به سپاه حر آب دادند . هر آنچه ایشان یاد می داشتند تعریف می کردند و بعد دوباره تکرار می کردند . با خودم گفتم اینها را که  بلدم پس باید برای بیشتر دانستم پیش کسی دیگری بروم . دو کیلومتر دور تر از محل مسلمانان , حسینیه خیلی بزرگ دیگری بود که زمین های زیادی داشت , متولی آن نیز یک هندو بود که تا الان نیز هست . یک بت پرست که خیلی به امام حسین علیه السلام عقیده داشت .

 مطلبی بگویم که  شاید باور نکنید . زمان تخریب مسجد بابری ,   بعضی از هندوها می خواستند حسینیه را خراب کنند و زمین های آن را هم تصرف کنند . این خبر به گوش آن مرد بت پرست رسید . او تنها بود چون مسلمانان دو کیلومتر با او فاصله داشتند , از آنجایی که او پولدار و با نفوذ بود  ,تعدادی اسلحه محیا کرد و هر یک از خانواده اش را نگهبان یک قسمت از حسینیه قرار داد .  به آنها گفته بود تا وقتی ما زنده هستیم کسی حق ندارد به حسینیه نزدیک شود , درصورتی آنها می توانند به حسینیه دست بزنند که همه ما از بین رفته باشم .زمانی که هندو ها شنیدند که آنها حاضر اند برای امام حسین (ع) چه ها کنند , ترسیدند و فرار کردند .

 

 
yahoo reddit facebook twitter technorati stumbleupon delicious digg
 
 

پیام های سیستم

پیام های سیستم

 
 

ارسال ایمیل

پیام های سیستم

پیام های سیستم

پاسخ به نظرات

پیام های سیستم

پیام های سیستم