-
سلام.
من سلمان حدادی هستم و هدفم پیشرفت فرهنگ اهلبیت صلوات الله علیهم اجمعین است.
من یک ماموستای وهابی بودم و اکنون شیعه هستم.
شور و شوق من برای تبلیغ شعاعر حسینی دیوانه وار است. چون می دانم فقط اهلبیت علیهم السلام بر حق هستند. -
-
-
پیامبر شهید شد یا فوت کرد؟
آیا پیامبر اسلام مسموم از دنیا رفت؟ دانشمندان مسلمان دربارهی چگونگی فوت پیامبر| دیدگاههای گوناگونی دارند. بسیاری از علمای شیعه و سنی معتقدند که آن حضرت را مسموم کردند و همین سمّ، باعث شهادت آن بزرگوار شده است. علمای اهل سنت، در چندین جا روایتهایی را نقل کردهاند که شاهد آن است که پیامبر| با سمّ به شهادت رسیدهاند. از جمله، حاکم نیشابوری که در کتاب معتبر المستدرک علی الصّحیحن، ج3، ص61 مینویسد: «داود بن یزید گوید که: از شعبی شنیدم که میگفت: به خدا قسم رسول خدا| و ابوبکر با سمّ کشته شدند وعمر و عثمان و علی بن أبیطالب× با شمشیر کشته شدند و حسن بن علی× با سمّ و حسین بن علی× با شمشیر کشته شد». و از علمای شیعه، شیخ مفید& ومرحوم شیخ طوسی در کتاب تهذیب الأحکام، ج6، ص2 مینویسند: «رسول خدا| در روز دوشنبه، 28 صفر در مدینه در حالی که مسموم شده بود، از دنیا رفت». اما این که چه کسی و چه زمانی به آن حضرت سمّ داده است، روشن نیست. محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح بخاری، ج3، ص1611 مینویسد: عایشه گفته است که رسول خدا| در مریضی خود (که در آن از دنیا رفتند) میفرمودند: تا کنون درد غذایی را که در خیبر خوردم، احساس میکردم و الآن زمانی است که احساس کردم شریانهای قلبم از آن پاره شده است. شاید بعضی بگویند که چنین مطالبی بعید به نظر میرسد که سمّ، بعد از چهار سال اثر کند؛ ضمن این که پیامبر قبل از خوردن سمّ در جنگ خیبر، از مسموم بودن گوشت آگاه شد و از خوردن دست کشید. در صحیح بخاری، ج3، ص1618 از ابن مسعود نقل شده است که میگفت: «ما صدای تسبیح گفتن غذا را هنگامی که رسول خدا از آن تناول میفرمودند، میشنیدیم». یعنی در جلوی پیامبر|، گوشت سردست مسموم، با آن حضرت سخن گفت و ایشان از سمّی بودن خود مطلع کردند. محمد بن اسماعیل بخاری (در صحیح بخاری، ج3، ص1618) و مسلم و بساری از بزرگان اهل سنت نوشتهاند: «عایشه گفته است در زمان مریضی رسول خدا|، به زور در دهان ایشان دوا ریختیم. پس با اشاره به ما فهماند که به من دوا نخورانید؛ ما با خود گفتیم که این از آن جهت است که مریض از دوا بدش میآید و وقتی حال حضرت بهتر شد، فرمودند: آیا من شما را از این که به من دوا بخورانید، نهی نکردم؟ پس فرمودند: باید در دهان هر کسی که در این خانه است، در جلوی چشم من دوا ریخته شود؛ غیر از عباس که او شاهد ماجرا نبوده است. ابن حجر عسقلانی در شرح این روایت مینویسد: اینکه گفته «لددنا» ، یعنی اینکه ما در دهان آن حضرت بدون اینکه اختیاری داشته باشد (با زور) دوا ریختیم. چند سؤال از اهل سنت که امید است پاسخی برای آنها داشته باشند. 1ـ مگر قرآن نمیفرماید: «هر دستوری که رسول به شما داد، اطاعت کنید و از هر گناهی نهیتان کرد، آن را ترک کنید و از خدا بترسید که خدا، عذابی سخت دارد». (سورهی حشر، آیهی7) 2ـ چرا عایشه پیامبر را مانند دیگر بیماران میبیند؟ مگر خداوند در آیات 3 و 4 سورهی نجم نمیفرمایند: «هرگز از روی هوی و هوس سخن نمیگوید و آنچه میگوید، چیزی جز وحیای که به وی میشود نیست». 3ـ آیا پیامبر| به اندازهی آنها درک نمیکرد چه چیزی برای او خوب یا بد است؟ یا اینکه آنها میخواستند باز هم هذیان را به پیامبر| نسبت دهند. شهادت حضرت فاطمه واقعیتی انکار ناپذیر شاید همین امر، موجب گردید تا توجیهگران تاریخ، این واقعیت مسلم تاریخی را انکار کنند. اما چه میشود کرد؟ ای کاش زبان لال میشد، ای کاش کوهها متلاشی میشد و این فاجعه رخ نمیداد. این واقعیت نه تنها در منابع حدیثی شعیان آمده، بلکه معتبرترین کتابهای اهل سنت هم به آن اشاره کردهاند. از جمله صحیح بخاری که از قول ابن عباس این چنین توصیف میکند. «الزریّه کلّ الزریّه» مصیبت آن مصیبتی که بر هر مصیبتی برتری دارد. بلکه آن مصیتی که همهی مصائب را دربر میگیرد، زمینهسازی برای این مصیبت عظمی بود. نسبت هذیان و ... به پیامبر| دادند و با جملهی «حسبنا کتاب الله» کتاب را از عترت جدا کرده و زمینهی «الزریه کل الزریه» را فراهم کردند. اینک متن حدیث از ابن عباس: چون بیماری رسول خدا| شدید گردید، فرمود: چیزی بیاورید تا در آن برای شما نوشتهای بنویسیم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بر پیامبر| بیماری چیره گردیده، کتاب خدا در دست ماست و همین ما را بس است؛ پس اختلاف کردند و جنجال بالا گرفت. پیامبر| فرمود: از نزد من برخیزید. درگیری در حضور من سزاوار نیست. شاید آنانکه کلام ابن عباس را میشنیدند که میگوید: «الرزیه کلّ الرزیه» وای مصیبت جامع، حیران و آشفته خاطر بودند که یعنی چه؟! ابن عباس چه میگوید؟ اما پس از چند روز، نسبتدهندهی هذیان و یاوهگویی به پیامبر| ، کلام دیگری نیز گفت: «به خدا قسم خانه را با شما به آتش میزنم». این ماجرا در منابع فراوانی از اهل سنت آمده که فقط به یک نمونهی آن اشاره میکنیم. ابوبکر عبدالله بن محمد بن ابی شیبه، شیخ و استاد بخاری، در کتاب المصف، میگوید: «آنگاه که بعد از رسول خدا| برای ابوبکر بیعت میگرفتند، علی× و زبیر برای مشورت در این امر، نزد فاطمه÷ دختر پیامبر| رفت و آمد میکردند. عمر بن خطاب باخبر شد و به نزد فاطمه÷ آمد و گفت: ای دختر رسول خدا، به خدا در نزد ما کسی از پدرت محبوبتر نیست و پس از او، محبوبتر توئی! به خدا قسم این امر مرا مانع نمیشود که اگر آن نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش کشند. اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه÷ بیرون شد، علی× و... به خانه برگشتند. پس فاطمه÷ گفت: میدانید که عمر نزد من آمد و به خدا قسم یاد کرد اگر (بدون اینکه با ابوبکر بیعت کنید) به خانه برگردید، خانه را با آتش میزند؟ و به خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد. عالم بزرگ سنی، شافعی جوینی از پیامبر| نقل میکند که فرمود: «چون به دخترم فاطمه مینگرم، به یاد میآورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانهاش ذلت وارد گردیده، از وی هتک حرمت شده، حقّش غصب و ارثش منع شده، پهلویش شکسته و جنینش سقط گردیده و او فریاد برمیآورد: «یا محمّدا»... پس او اولین کسی از ا هلبیتم میباشد که به من ملحق میگردد. پس بر من وارد میشود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول...». هنگامی با مشعل آتش برای تسلیت به دختر پیامبر| آمدند که وی به «محسن×» باردار بود و تهاجم به خانه و ... موجب قتل محسن×، طفلی که هنوز پا به دنیا ننهاده بود گردید. چنانکه ابن أبیدارم، جملهی «إنّ عمر رفس فاطمه حتّی اسقطت بمحسن؛ عمر لگدی بر حضرت زهرا÷ زد تا محسن سقط گردید». را مورد تقریر و تأیید قرار داده تا مورد نکوهش گروهی قرار گرفت. با آنچه که گفته شد، جای تردیدی باقی نمیماند. و شهادت دختر پیامبر| برای هیچ شیعه و سنی منصف و غیرمتعصبی قابل انکار نیست. در عین حال باز هم این قصّه بر باورهای بسیاری سنگین میآید و جا دارد که فریاد برآورند که: آه چه میگویی؟ ساکت باش؟ مگر ممکن است راست باشد؟ اگر راست است، پس چرا افلاک میگردند؟ خورشید میتابد؟ و... مگر خدا به پیامبرش نفرمود: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و پیامبر| دربارهی دخترش نفرمود: «فاطمه بضعه منّی؛ فاطمه پارهی تن من است». بلاذری در انساب الأشراف میگوید: «عمر به مقتضای قسمش عمل کرد و بیت اهلبیت را به آتش کشید». اما از طرف دیگر، فاجعه آنقدر بزرگ و سنگین است که هرچند نتوان در ادلّه و مستندهای تاریخی و حدیثی آن خدشه نمود، امّا باز هم عواطف و احساسات به سختی میتواند آن را باور کند. مگر علی× نبود؟ چگونه جرأت کردند در مقابل چشمان علی× فاطمه÷ را کتک زده، خانهاش را به آتش بکشند؟ مگر ندیده بودند که علی× درِ خیبر را چگونه از جا کند؟ مگر جنگ ایشان را با عمروبن عبدود ندیده بودند؟ آری همه را دیده بودند. حتّی ندای جبرئیل را که فرمود: «لاسیف الاّ ذوالفقار ولافتی إلاّ علی». اگر آنها، علی× را فقط در دلاوری و شجاعت دیده بودند، جرأت نمیکردند این فاجعه را به بار آورند. آنها حلم علی و رأفت علی را هم دیده بودند. آنها میدانستند علی× همنفس پیغمبر است. قبل از آن، بر پیامبر| جرأت میکردند و میفرمودند: «إنّ قومی لایعلمون» و در مقابل آنها بر آن حضرت شمشیر کشیده بودند. پیامبر| دین خدا را پاس میداشت و خدا به دفاعل از او میپرداخت. نمونهای از این دفاع خدا از پیامبر خود در سورهی احزاب آمده که چون حیای پیامبر| مانع از برخورد با رفتار آزاردهندهی آنها نسبت به زنان پیامبر| میشد، خداوند در این آیات، آنان را از رفتارهای ناشایست مخصوصاً با همسران پیامبر| برحذر داشته است. {یا أیّها الَّذین آمَنوا لاتَدْخُلَوا بیوت النبیّ إلاّ أن یؤذن لکم إلی طعام غیر ناظرین إناه ولکن لایستحیی من الحقّ وإذا سألتموهنَّ متاعاً فانْتشروا ولا مستأیسین لِحدیث إن ذلکم کانَ یؤذی النَبیّ فیستحیی مِنْکم والله لایَسْتَحْیی مِنَ الْخَلق وإذا سألتُمُوهنَّ مَتاعاً فسئلوهنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلکم أطهر لقلوبکم وقلوبهنّ} شاید بتوان یکی از اهمّ مصادیق آزار پیامبر| را داستانی که بخاری آورده است به شمار آورد. حاصل داستان این است که زنان پیامبر اکرم| در تاریکی شب، با پوشش کامل به مکانی که خلوت و مناسب بود، برای قضاء حاجت میرفتند. چون امّ المؤمنین، سوده قدّ بلندی داشت یا تنومند بود، عمر وی را شناخت و فریاد برآورد که: ای سوده، تو نمیتوانی خود را از ما پنهان کنی، بدان که ما تو را شناختیم. سوده برمیگردد و به پیامبر| شکوه میبرد و آن حضرت میفرماید: شما رخصت داده شدهاید که برای حوائجتان خارج شوید. (بخاری، ج3، ص351) البته این داستان را بخاری در سه جا از صحیحش آورده است. مفسرین، شأن نزول آیات فوق (سورهی احزاب) را به دو دلیل ذکر کردهاند: 1ـ داستانی که ذکر شد. 2ـ اینکه بعضی صحابه گفته بودند: چون پیامبر| از دنیا رود، من با فلان همسرش ازدواج خواهم کرد. این سخن به گوش رسول خدا رسید و آن حضرت آزرده شد. پس آیات فوق نازل شد. تصور رحلت رهبران دینی، برای ارادتمندانشان بسیار دشوار است. چه مظلومیتی؟چه غربتی. آیا این قوم که در زمان حیات شما چنین تصوراتی داشتند، بعد از شما جرأت نخواهند کرد که بر بیت دختر بزرگوارتان هجوم برند و خانه را با اهلش به آتش کشند و ریسمان به دستهای علی× ببندند و دیگر نه اینکه ایشان در شجاعت یکهتاز میدان عرب و عجم بود. تمام این وقاعی آیا به خاطر این نبود که امیرالمؤمنین علی× از جانب پیامبر| و خدا به سکوت و صبر دعوت شده بود و با این کار، دین خدا را حفظ و ماهیت دشمنان اسلام را به مردم نشان دادند. اما سؤالهای فراوان هنوز بر صفحات تاریخ بیجواباند. سؤالاتی که باید بانیان این مصیبت و هوادارانشان پاسخ دهند. 1ـ آیا فاطمه÷ به مرگ طبیعی از دنیا رفت؟ اگر تهدید به آتش زدن و سوختن در و حتّی لگد به پهلو زدن و سقط جنین و بیماری، هیچ کدام باعث شهادت نبود؟ پس چرا حضرت بر ابوبکر غضب کردند؟ 2ـ چرا ایشان پنهان به خاک سپرده شد؟ چرا نیمه شب؟ چرا قبرش مخفی ماند؟ دین عمر (مطاعن) روایت کردهاند که رسول خدا| فرموده: خواب دیدم مردم به من عرضه گشتند. لباسهای آنها کوتاه و بلند است. بعضی تا سینه و گروهی پایینتر؛ و عمر را دیدم که لباسش روی زمین کشیده میشد. گفتند: یا رسول الله! چه تعبیری میکنید؟ فرمود: دین. مطابق این روایت، دین عمر باید قویتر و ایمانش محکمتر باشد؛ در صورتی که بنابر روایات خودشان اینگونه نیست. اکنون چند نمونهی معارض از کتب خودشان را متذکر میشوم: ـ صلح حدیبیه؛ که در آن بر تصمیم پیامبر| مبنی بر صلح خشم گرفت و شکایت پیامبر| را به ابوبکر برد؛ یعنی عمر به پیامبر و تصمیم آن حضرت ایمان نداشت. ـ جلوگیری از وصیّت رسول خدا| ؛ مگر نه اینکه خداوند در سورهی حشر، آیهی7 فرمودند: {ما آتاکم الرسول، مخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا} یعنی دستورات پیامبر| را بیهیچ استثنایی انجام دهید، حتی اگر مخالف رأی خودتان بود. پس چرا وقتی پیامبر| از آنها کاغذ و قلم خواست تا برایشان چیزی بنویسد که گمراه نشوند، به پیامبر| نسبت هذیان داده و در حضور ایشان نزاع کردند؟ و حتی در روایاتی که از ابن عباس آمده، این نکات استخراج میشود: اول آنکه اگر میگذاشتند پیامبر| وصیت کند، در امت اسلامی گمراهی پیش نمیامد. دوم آنکه عمر جلوی نوشتن وصیت پیامبر را گرفت؛ سوم آنکه عمر تنها کسی بود که به پیامبر نسبت هذیانگویی داد؛ و چهارم، ایجاد اختلاف بین اصحاب. این جریان در صحیحترین کتابهای روایتی اهل سنت آمده. هر چند که در بعضی از کتابها، کوشیدند از زشتیهای این عمل بکاهند؛ لذا گفتهاند که: «عمر پرسید: آیا او هذیان میگوید؟ از او بپرسید». یا در جای دیگر گفته: «درد بر او غلبه کرده است؛ کتاب خدا ما را بس است». که در هر دو صورت، معنای آن یکی است. ـ تغییر حدّ شارب الخمر؛ علمای اهل سنت، روایت میکنند که پیامبر| برای شارب الخمر، حدی تعیین نفرموده و از طرف دیگر میگویند: سنت در حدّ شارب الخمر، 40 ضربه بوده و عمر آن را به 80 ضربه رسانده. این یعنی برخلاف سنت رسول خدا عمل کردن. و این سنت ثابت مانده و از میان فقهای اربعه، فقط شافعی آن را 40 ضربه میداند. ـ امر و نهی به پیامبر| و زدن فرستادهی او؛ در ماجرای ابوهریره که پیامبر| کفشهایشان را به او دادند و فرمودند: از باغ بیرون برو و به اولین نفری که گویندهی «لاإله إلا الله» بود، در حالی که قلبش به آن ایمان داشت، به او مژدهی بهشت بده. ابوهریره چون خواست به نزد صحابه رود، در راه عمر را دید و آنچه پیامبر| به او گفته بود برای او بیان کرد. عمر به سینهی ابوهریره زد و او را به نزد پیامبر| بازفرستاد. و خود نیز دنبال او به نزد پیامبر| رسید. از پیامبر| ماجرا را پرسید و پیامبر فرمودند: آری. امّا عمر با تندخویی به پیامبر| گفت این کار را نکن؛ من میترسم که مردم به همان(گفتن لاإله إلا الله) تکیه کنند. بگذار آنان عمل کنند. حضرت فرمودند: بگذار. چرا عمر آورندهی پیام را مورد ضرب و شتم قرار میدهد؟ آن هم پیامی که برای مؤمنین مسرّتبخش بود. عمر چگونه به خود جرأت داد تا پیامبر| را از دادن چنین پیامی نهی کند؟ آیا درست است که گفتهاند پیامبر| بعد از نهی عمر، پیام خود را پس گرفت. یعنی نعوذ بالله، پیامبر| نمیدانستند که چه میگویند؟ پس میفهمیم عمر نه تنها مطیع امر خدا و رسول خدا| نبوده، بلکه در بسیاری از موارد، مانع انجام دستورات نیز بوده است. ـ نهی از رفع صوت در مسجد؛ سائب بن یزید میگوید: در مسجدالنبیّ| بودم که مردی سنگریزهای به من زد و گفت: آن دو نفر را نزد من بیاورد. وقتی آن دو نفر را آوردم، عمر به آنها گفت: اهل کجایید؟ گفتند: طائف. گفت: اگر اهل این شهر بودید، شما را عذاب میکردم که صدای خود را در مسجد بالا بردید. در صورتی که عین همین واقعه در زمان پیامبر| رخ داده بود؛ اما پیامبر| نه آنها را عذاب کرد و نه حتّی نهی کرد و عمر که به قول صاحبان صحاح، همیشه با پیامبر| بوده، چگونه به خود اجازه داد که برخلاف سیرهی ایشان عمل کند؟ ـ بدعت در نماز تروایح؛ نماز تراویح، نمازهای متسحبی است که در شبهای مبارک ماه مبارک رمضان در زمان رسول خدا و ابوبکر و مدتی هم در زمان عمر، فرادی خوانده میشد. شبی عمر وارد مسجد شد. وقتی دید همه فرادی میخوانند، گفت: اگر آنها بر یک امام جمع کنیم، بهتر است و ابیّ بن کعب گوید: چون شب بعد آنها را در صفوف جماعت دید، گفت: چه بدعت خوبی است. این در صورتی است که پیامبر| فرمودند: هر بدعتی (چه به نظر مردم) خوب یا بد، گمراهی است. باید در اینباره، به عمر گفت: اگر این بدعتها خوب بود، خدا و رسولش از تو بهتر میدانستند و میتوانستند دستور به جماعت خوانده شدن نماز بدهند. ـ بدعت در سه طلاقه کردن؛ اگر مردی زنش را طلاق رجعی دهد و در عده به او رجوع کند و باز مجدداً طلاق بدهد، و بازهم رجوع کند، و برای بار سوم طلاق دهد، دیگر حق ندارد رجوع کند و اگر بخواهد با آن زن زندگی کند، باید کس دیگری با او ازدواج کند و آن دومی او را طلاق دهد. در این صورت، شوهر اول میتواند پس از اتمام عدّه او را به عقد خود درآورد؛ اما نکته اینجاست که سه طلاق در یک مجلس واحد، سه طلاقه محسوب نمیشود. این امر در زمان پیامبر| ، ابوبکر و دو سال از زمان خلافت عمر انجام میشد. اما در زمان عمر، چون دید مردم تعجیل دارند که حکم سه طلاق در یک مجلس را امضا کرد، آیا میشود حکم قرآن و سنت پیامبر| و خدا را به خاطر تعجیل مردم تغییر داد؟ آیا این جز این است که عمر نه از رسول خدا| بلکه از خود خدا هم اطاعت نمیکرده؟ آیا میشود گفت عمر دیندار و با ایمان بوده؟ قضاوت با اهل انصاف. ـ شرابخواری عمر؛ با تأسف باید گفت یکی از کسانی که نتوانست هیچگاه از شرابخواری دست بردارد، عمر بن الخطاب بود. قبل از ذکر مدرک شرابخواری عمر، به آنچه که در صحاح آمده اشاره میکنم: در منزل ابوطلحه انصاری، مجلس شرابی ترتیب داده شد که در آن این افراد شرکت داشتند: ابوطلحه(صاحبخانه)، ابوعبیده جراح(گورکن مدینه)، أبیّ بن کعب، ابودجانه ـسماک بن خرشهـ ، سهیل بن بیضاء، معاذ بن جبل، ابو ایوب و مردانی دیگر از اصحاب رسول خدا| و گروهی از انصار و نیز انس بن مالک که جوانترین و ساقی آنها بود. در همین هنگام خبر رسید که شرب خمر حرام شد. اینان ننوشتند که «مردانی از اصحاب» چه کسانی بودند؟ علامه امینی& در کتاب الغدیر، ج7، ص95 تا 102، بحث جالبی در این زمینه دارد و در ضمن آن، از ابن حجر در فتح الباری و عینین در عمدهالقاری ـ که هر دو در شرح صحیح بخاری میباشدـ نقل کرده است که ابوبکر و عمر نیز جزء آنان بودهاند. حتّی گفتهاند که ابوبکر در رثاء کشتههای بدر از کفار قریش، اشعاری خوانده و چون خبر به رسول خدا| رسید، با غضب نزدشان رفت و چون حضرتش را با آن حال دیدند، گفتند: نعوذ بالله من غضب رسول الله. ابن حجر در اصابه مینویسد که: ابوبکر قبل از تحریم خمر، شراب خورد و در رثای کشته شدگان بدر، اشعاری سرود. ـ کتک زدن همسر؛ استفاده از قدرت بدنی برای زورگویی دیگران، امری ناپسند و شرعاً حرام است. رسول خدا| الگوی کامل اخلاق، هیچگاه نه زنها و نه خادمهایش را کتک نزد و چون از زدن زن نهی فرمود، عمر اعتراض کرد که با این حکم، زنها نسبت به مردان جری میشوند. دستور بده آنها را بزنند. حضرت فرمود: زنان زیادی از شوهرانشان شکایت کردند. این مردان، انسانهای خوبی نیستند. با این حال، طبق گفتهی اشعث بن قیس، عمر زن خود را میزد و توجیه خود را به گردن این میاندازد که از مرد پرسیده نمیشود که چرا زن خود را کتک میزند. آیا ممکن است انسان در برابر اعمال خود مسئول نباشد؟ ـ عمر عامل عدم نقل و کتابت و حدیث؛ همهی آنچه مسلمانان به آن تمسک میجویند تا معالم دین خود را آموخته و به آن عمل کنند، بعد از کتاب خدا، سنت پیامبر| است و سنت پیامبر|، شامل قول و فعل و تقریر است و شکی نیست که برای آنکه آیندگان از این سه آگاه شوند، باید توسط افراد مورد وثوق در کتابها نوشته شده باشد. شیعیان، سنت خود را بنا به سفارش پیامبر| از اهلبیت آن بزرگوار گرفتهاند؛ اما اهل سنت از کسانی گرفتهاند که با امیرالمؤمنین× مخالفت داشته و از نظر شیعه قابل اعتماد نیستند. قابل انکار است که اگر علما و محدّثین این سنتها را نمینوشتند، اکنون از اسلام چیزی به دست ما نمیرسید؛ حال اگر کسی از گفتن یا نوشتن آن، به هر بهانهای جلوگیری کند، ضربهای بزرگ به اسلام زده، در این بیان، حتّی اهل سنت، روایاتی دارند که نشان میدهد عمر مانع از نقل و انتشار حدیث در میان مردم میشد. ابن ماجه در سنن خود، ج1، ص12 و حاکم نیشابوری، در مستدرک، ج1، ص183، با سند صحیح از قرظه بن کعب، نقل میکنند که گفت: «عمر ما را به کوفه اعزام کرد و خود تا «صرار» (محلی نزدیک به مدینه) همراه ما آمد. سپس گفت: میدانید چرا تا اینجا همراهتان آمدم؟ گفتیم: به خاطر اینکه ما اصحاب رسول خدا| و از انصار آن حضرت میباشیم. گفت: لکن به خاطر مطلبی که خواستم برایتان بگویم و مایلم آن را به خاطر بسپارید. شما وارد بر قومی میشوید که اهل قرآن خواندن میباشند . وقتی شما را دیدند، از شما طلب حدیث از پیامبر| میکنند. برایشان نقل حدیث نکنید. بروید و من هم با شما شریکم. چون به آنجا رسیدیم، آنان گفتند: برای ما نقل حدیث کنید. گفتیم: پسر خطاب ما را نهی کرده است. سؤال این است که چرا نباید این حقایق بازگو شود؟ جز این است که مردم در جهل باقی بمانند؟ سائب بن یزید میگوید: من مدینه تا مکه با سعد بن مالک، مصاحب بودم. حتی یک حدیث هم از رسول خدا| برایم نقل نکرد. مگر نه این است که پیامبر فرمودند: «من کتم علما الجمه الله یوم القیامه بلجام من نار» هر کس علمی را کتمان کند، خداوند در قیامت، او را با لجام آتشین لگام میکند. حتی افرادی مثل ابن مسعود و ابودالدرداء و ابوذر را به خاطر نقل حدیث، زندانی میکند. آیا باز هم علمای اهل سنت نظر بر دینداری عمر میدهند؟ ـ دربارهی متعه حج؛ علمای اسلام اتفاق دارند که حج بر سه نوع است: تمتّع، افراد و قران. در حجّهالوداع که مسلمانان به احرام حج محرم شده بودند، ناگهان رسول خدا| دستور میدهند که هر کس سوق هید نکرده،تقصیر کرده، از احرام خارج شود و زینت را هم به عمره برگرداند که به آن عمرهی تمتّع گویند که قبل حجّ تمتّع انجام میشود. اینان در روز هشتم ذیحجّه مجدّداً محرم شده و حجّ تمتّع را انجام دادند که بعضی از راویان برای توحید و فعل عمر، آن را فقط منحصر به آن زمان دانستهاند. حال اشارهای به یک مورد از تحریم آن توسط عمر. از ابوموسی روایت است که میگوید: من در زمان رسول خدا| حجّ تمتع را انجام دادم تا زمان خلافت عمر به آن فتوی میدادم. تا آنکه به من گفته شد مواظب خودت باش که از عمر دستور جدیدی آمده است. چون او را دیدم، گفتم: جریان چیست؟ گفت: اگر به کتاب خدا بنگریم، خداوند دستور به اتمام حجّ و عمره میدهد و اگر به سنت رسول خدا| بخواهیم عمل کنیم، که آن حضرت از احرام خارج نشد تا بعد از اتمام حج. از استدلال عمر نباید تعجّب کرد؛ چون او میخواست بدعتی در دین خدا بگذارد. اما من از علمای اهلسنت در عجبم که چرا سالها از این بدعت آشکار پیروی کردند و نگفتند اگر آن حضرت از احرام خارج نشد، علت آن را سوق هدی دانسته است. حال باید بپرسم از تمام کسانی که خود را از اهل انصاف و منطق میدانند، از تمام کسانی که خود را پیرو عمر میدانند، که آیا پیامبر| و خدای تعالی نعوذ بالله چیزی نمیدانند؟ و عمر خیر و صلاح دین و مردم را بهتر از آنها میداند؟ و واقعاً گناه تمام کسانی که این اعمال را از ترس انجام ندادند، متوجه کیست؟ همانطور که جابر گفت، «ما هر دو متعه (حجّ و نساء) را در زمان رسول خدا انجام دادیم تا آنکه عمر ما را از آن نهی کرد و دیگر انجام ندادیم». چون اگر متعهی نساء را انجام میدادند، سنگسار میشدند و متعهی حجّ را از ترس انجام ندادند) و عقوبت و کیفر آن در صحاح بیان نشده است.
:: برچسبها: پیامبر شهید شد یا فوت کرد, سلمان حدادی